معاونت فرهنگی و اجتماعی
رسانه دانشجویی دات
EnAr ورود 0

شعر عاشورایی

شعر عاشورایی

شعر عاشورایی

سر خورشید به نی شد، سر مهتاب افتاد
از سر اهل حرم بعد عمو خواب افتاد

هر طرف دختری از ترس فراری شده بود
عمه زینب پی یک قافله بی تاب افتاد

در نمازش که قدش صاف نشد وقت قیام
یادش افتاد که زهرا دم محراب افتاد

چقدر چادر اطفال حرم خاکی شد
چقدر روی زمین گوهر نایاب افتاد

نه فقط سوخت تن دخترکان بین حرم
آتش خیمه روی پیکر اصحاب افتاد

باب شد آنچه که از گفتن آن باید مُرد
به سوی اهل حرم دیده‌ی ناباب افتاد

نور مانع شد و خیره نظران کور شدند
چشم‌شان تا که به خورشید جهان تاب افتاد

مشک در دست، سکینه به سوی مقتل رفت
شک ندارم که به یاد لب ارباب افتاد

رفت از هوش دوباره وسط این همه غم
تا که چشمان ربابه به رخ آب افتاد

پشت خیمه چه خبر شد؟! به گمانم آخر
ماهی کوچک این برکه به قلاب افتاد

✍️ محمدجواد شیرازی

2   0
بازدید امروز: 2    بازدید کل: 2615
captcha